نماز سبب ايجاد محبت
بديهي است كه اظهار علاقه به امري بر اثر وجود سببي است كه قوه محبت و دوستي انسان را به سمت خود ميكشاند، كه آن سبب، يا جمال و زيبايي است يا كمال و يا بواسطه نفعي كه از او به انسان رسيده و يا خصوصيات ديگري كه كِشنده و جاذب قوه محبت و دوستي ميباشد.بهترين دوستيها و بالاترين درجه محبت و كمال آن، علاقه و دوستي به كردگار متعال است زيرا هر شيء و امري به واسطه دارا بودن يك قسم و يا يك سبب از اسباب دوستي، مورد علاقه واقع شده و محبوب و منظور نظر او گشته است ولي حضرت سبحان– عزّ و جلّ – داراي تمام اسباب محبت و دوستي ميباشد(1).
از اين رو نمازگزار واقعي خدا را دوست ميدارد زيرا كه او كمال و جمال مطلق است و انسان هم بالفطره كمالجو و جمال دوست ميباشد(2)، عاشق و دلباخته محبوب حقيقي گشته و خدا نيز او را دوست خود ميخواند و دوستي ديگري جانشين اين عشق نميگردد. «الهي مَنْ ذَاالذي ذاقَ حلاوةَ محبتك فرامَ مِنْكَ بدلاً.(3) » اگر دل، جايگاه محبت و ياد خدا و مسرور از خاطرهي انس با او بود، دل خاشعي است كه به فلاح و رستگاري ميرسد(4).
نمازگزار يك بار در بسم الله و بار ديگر در سوره حمد، خدا را به دو صفت رحمان و رحيم ميستايد و اگر از نمازش غافل نباشد قهراً در كسب اين صفت خدايي و تخلق به اخلاق الهي خواهد كشيد و درنتيجه از قساوت و سنگدلي،بي رحمي و بي مهري دست كشيده و مهربانترين و با محبتترين مردم خواهد شد(5).
ولي علاوه بر آنكه محب و دوستدار حضرت سبحان است، به دوستان و دوستداران او نيز اظهارمحبت وعلاقه مينمايد و بهترين خلق خدا در اين زمينه،چهارده معصوم– صلي الله عليه و اله– ميباشند، او با جمله «صراطَ الذّينَ أنْعَمْتَ عليهم» در حمد و يادآوري پيامبر – صلي الله عليه و آله – به عنوان صاحب رسالت و بنده خدا و صلوات فرستادن بر ايشان و خاندان پاكش – عليهم السلام – در تشهد هر روز محبت خويش را مستحكمتر نموده و با سلام دادن به صالحان، در پايان نماز، كه اولياء خدا و دوستداران اهل بيتند به ايشان نيز اظهار توجه و محبت مينمايد. در حقيقت نمازگزار شخصي با محبت و مهربان تربيت شده و در نماز، «تولّي»، كه يكي از فروع دين ميباشد، را به صورت عملي ميآموزد.
منابع:
1 . فريد نهاوندي، همان ص 95 و 96.
2 . حسين انصاريان، سيماي نماز، ص 83.
3 . شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان،ص 260، مناجات المحبين (مناجات نهم)
4 . قاسم نصير زاده، سيري در رسالة حقوق امام سجاد عليه السلام، ج 1، ص 274.
5 . حسين انصاريان، همان، ص 83 .