اگرنمازنباشد،گیوه باشد!
اصل حکایت ازعبیدزاکانی است:"درویشی گیوه درپانماز می گذاشت،دزدی طمع درگیوه ی اوبست،گفت:باگیوه نماز نباشد.درویش دریافت وگفت:اگرنمازنباشد،گیوه باشد!(لطایف فارسی،رساله ی دلگشا)البته دراین پاره متنی که"کمال الدین مرتضویان"درتـألیف خود"داستان های امثال"،آورده سؤال وجوابی اضافه برمتن عبید زاکانی دارد، که مؤلف مرجع آن راذکر نکرده است.وسؤال وجواب این روایت چنین است:
دزدگفت:نمازباگیوه که نماز نباشد.
مردگفت:اگرنمازنباشد،گیوه باشد!
گفت:دوباره نمازکن؛دراین نمازاجر نداری.
گفت:اگراجرندارم،گیوه دارم!